#او_مرا_کشت_پارت_30


بازش کردم.

- مگه نمی‌خواستی ببینی خوبم یا نه؟ چرا گوشیت رو جواب نمی‌دی؟

از کجا فهمیده بود که می‌خواستم چیکار کنم؟

دوباره گوشیم زنگ خورد، خودش بود.

نمی‌خواستم جواب بدم؛ ولی فکر کردم الان باز می‌گه که چقدر بچه‌ام. جواب دادم.

- سلام خانم!

قلبم از خانم گفتنش تند زد.

- سلام.

- چرا زنگ زدی بعد قطع کردی؟

- من؟

- پس من. فکر کردم زرنگ‌تر از این حرف‌ها باشی، از دانشجوی نخبه بعیده که ندونه آدم شماره‌ی عشقش رو به کسی دیگه نمی‌ده. اون شماره که بهش زنگ زدی فقط مخصوص توئه کسی این شماره رو نداره. وقتی از تلفن عمومی زنگ زدی فهمیدم که تویی. خوب می‌شنوم!

- چی رو؟

- مگه نمی.خواستی حالم رو بپرسی؟

سکوت کردم، گرفتار شده بودم و نمی‌دونستم چی بگم تا الان با هیچ مردی صحبت نکرده بودم.

- باشه حالا که ساکتی خودم می‌گم، حالم خوبه. برای یه جلسه کاری اومدم شیراز و تا فردا بر می‌گردم. منتظر آخر هفته باش.

- خانواده‌م؟

- نگران نباش خانم. اون با من، خودم راضیشون می‌کنم. خوب من باید برم عزیزم فعلا.

گوشی رو قطع کرد، گوشی توی دستم خشک شده بود.

صدای بوق آشغال تو گوشم می‌پیچید.

به من گفت عزیزم، واقعا به من گفت.

داشتم از خوشحالی می‌مردم و نفهمیدم چجوری به خونه رسیدم.

رفتم تو اتاقم و لباس‌هام رو عوض کردم.

موهام رو جلوی آیینه شونه کردم.

«-تا آخر هفته چجوری تحمل کنم، چجوری می‌خواد حاجی و حسین رو راضی کنه. اگه حسین بلایی سرش بیاره چی.

romangram.com | @romangram_com