#او_مرا_کشت_پارت_25
بیتوجه به همهی حرفها، تمام مدت حواسم به اون زنگ و صدای بم بود.
لباسهام رو در آوردم و روی تختم نشستم.
گوشیم رو از تو کشو در آوردم.
هنوز میترسیدم گوشیم رو روشن کنم، بالاخره تصمیم گرفتم و گوشیم رو روشن کردم.
با روشن شدن گوشیم چند تا تماس بی پاسخ از همون شماره داشتم و یه اس ام اس. جعبهی پیامهام رو باز کردم.
- گوشیت رو خاموش نکن.
فقط همین بود، منظورش چیه؟
گوشیم توی دستم لرزید از هول انداختمش روی تخت.
ساعت رو نگاه کردم، یک نصف شبه.
خدا رو شکر رو ویبرهست.
برش داشتم، همون شمارهست.
دستام میلرزید دکمهی پاسخ رو زدم.
- بله؟
- چرا گوشیت رو خاموش کردی؟
هیچی نمیگم.
- منظورت از این کارها چیه. من که گفتم که قصدم مزاحمت نیست، فکر نمیکنی که داری مثل بچهها رفتار میکنی؟
«انگار ازم طلب کاره»
- باز هم میخوای ساکت باشی؟
صدام میلرزید.
- ش...شمارهم رو از کجا آوردی؟
- خوبه پس زبونت مشکل نداره!
- بله!
- گفتم شاید علاوه بر فرار کردن مشکل حرف زدن هم داری.
- از من چی میخوای؟
romangram.com | @romangram_com