#او_مرا_کشت_پارت_21
- میگم صبر کنید!
برگشتم سمتش.
- ببینید آقای محترم اصلا شوخی قشنگی نبود.
- ولی من شوخی نکردم کاملا جدیم. فکر نمیکنم به قیافهم بخوره با کسی شوخی داشته باسم!
با عصبانیت نگاهم میکرد.
- فکر کردی من احمقم؟ چجور ممکنه کسی مثل شما از یکی مثل من خوشش بیاد؟
- مگه شما چه اشکالی دارید؟
- ببخشید من فکر کردم من چشمهام ضعیفه؛ ولی میبینم شما از من هم بدتری. نگید که از نجابتتون خوشم اومده که این حرفها تو این دوره مسخرهست.
ابروهاش رو کمی بالا داد.
-هرجور دوست دارید فکر کنید، من با کسی شوخی ندارم. الان هم اگه این حرفا رو مستقیم به خودتون گفتم به خاطر این بود که میخواستم اول نظر خودتون رو بدونم. اگه موافقید میخوام بیام خواستگاریتون.
- خواهش میکنم این حرفها رو تموم کنید. کارتون اصلا خنده دار نیست، دیگه هم مزاحم نشید چون برام دردسر درست میشه.
به طرف بیرون پارک دویدم و برای اولین تاکسی دست تکون دادم و سوار شدم. اشکهام تمام صورتم رو پوشنده بود.
چرا اون باید از آدمی مثل من خوشش بیاد، شاید از طرف حسین باشه و بخواد امتحانم کنه. شاید هم از طرف بچههای دانشگاهه و میخوان مسخرم کنن.
«حالا نیست خیلی مهمی! دیگران بخوان وقتشون رو حروم تو کنن»
دارم دیونه میشم. کاش حرفهاش واقعیت داشت؛ ولی مطمئنم یه چیزی هست.
چشمهاش امروز غمگین بود انگار از چیزی ناراحته.
***
الان چند ساعتی میشه که به دیوار خیره شدم.
مغزم انگار هنگ کرده، ساعت نزدیک ۱۰ شده و تو این چند وقت که تو اتاقمم کسی نگرانم نشده.
نمیدونم چقدر تو این اتاق لعنتی بمونم کسی نگرانم میشه!
- چی میخوای از جونم؟ چرا فکرم رو مشغول کردی لعنت بهت!
چقدر مغروره یک جوری حرف میزد انگار من منتظر پیشنهادش بودم.
«نه که نبودی. پسر به اون خوبی»
من که سرم تو لاک خودمه. باور نمیکنم کسی مثل اون از من خوشش بیاد. چرا درگیرم کردی؟
romangram.com | @romangram_com