#او_مرا_کشت_پارت_19
- زهرا ببخشید چرا از دستم ناراحتی؟
-آخه من به تو چی بگم؟ چرا مثل ماست بودی و جوابش رو ندادی؟
- ولش کن من که نمیتونم با استادم بحث کنم.
- موضوع بحث کردن نیست، تو چرا میذاری حقت رو بخورن باید از حقت دفاع کنی.
- باشه حالا قهر نکن.
- چیکار کنم که دوستت دارم. باشه این دفعه میبخشمت؛ ولی دفعه بعد خودم آدمت میکنم.
- مرسی، حالا بیا بریم میخوام برم کفش بخرم.
- ببخش سامره جون امروز نمیتونم بیام. حال عزیز زیاد خوب نیست، باید برم خونه.
- باشه اشکال نداره.
زهرا ازم خداحافظی کرد و رفت.
به طرف بازار رفتم.
تو بازار دنبال کفش مناسب میگشتم. یه دفعه یکی از پشت صدام کرد.
- خانم حریرچی.
خودش بود صدای بمش هنوز تو گوشم بود.
به طرفش برگشتم، داشتم میلرزیدم.
یه پیراهن کرم پوشیده بود و موهای مشکیش رو، رو به بالا داده بود.
به نظرم جذابتر شده بود. مثل مجسمه ایستاده بودم.
- حالتون خوبه
صدام میلرزید.
- بله!
- میخوایین یه جا بشینید؟ آخه رنگتون پریده!
هول شده بودم.
- نه ممنون من باید برم
به طرف دیگهی بازار رفتم.
romangram.com | @romangram_com