#او_مرا_کشت_پارت_163


- من به خودم مسلطم این شمایید که نمی‌دونید این آدم چه کارهایی ازش بر میاد!

- ببینید خانم، اختلافات خانوادگی شما ربطی به کار ما نداره.

- اختلافات خانوادگی؟ کدوم اختلاف خانوادگی. شما رو هم با حرفاش گول زده .من با این آدم جهنم هم نمی‌رم چه برسه همکاری کنم.

کیفم رو برداشتم و به سمت در رفتم.

- من که گفتم با این خانم کاری ندارم سرگرد، تازه اگه اون هم بخواد همکاری کنه من نمی‌ذارم.

برگشتم سمتش، داشت با پوزخند نگاهم می‌کرد.

از عصبانیت داشتم می‌ترکیدم.

- تو فکر کردی کی هستی؟ فکر کردی من خیلی دلم می‌خواد همکارت بشم. با یه قاتل همکاری کنم بهتره تا با یه نامرد همکار باشم.

صورتش قرمز شد.

- مواظب حرف زدنت باش!

- مثلا اگه نباشم چیکار می‌کنی؟

سرگرد: بسه دیگه تمومش کنید.

- خانم راد من بهتون گفتم که ندونید بهتره؛ ولی خودتون اصرار داشتید، در ضمن آقای کیان از اول هم مخالف همکاری شما بود.

- ببخشید ایشون چیکاره‌ان که تکلیف تعیین می‌کنن؟ نکنه باز داری یه نقشه‌ی دیگه برای اون دختر می‌کشی؟ آریا هم کاری کرده؟ خاله‌ی دیگه‌ای هم مگه داشتی؟

با عصبانیت اومد سمتم و یقم رو گرفت.

- خفه شو!

سرگرد: امیر ولش کن.

محمدی اومد سمتش تا من رو از دستش جدا کنه.

- بهت برخورد؟ حالا که می‌بینم فکر می‌کنم حقت بود اون بلا سرتون اومد، چون تو از احمد حریرچی، هم عوضی‌تر و هم کثیف تری. چون خاله‌ات با اختیار خودش به سمتش رفت؛ ولی تو...

سیلی‌ای به صورتم زد که افتادم رو زمین.

دستم رو به سمت لبم بردم، از لبم خون می‌اومد.

نگاهش کردم و پوزخندی زدم.

- خیلی بیچاره‌ای. دلم برات می‌سوزه که برای نشون دادن حرصت از زورت استفاده می‌کنی.

نفس نفس می‌زد، رگ‌های پیشونیش زده بود بیرون.

romangram.com | @romangram_com