#او_مرا_کشت_پارت_162


- به همون که بهتون آمار داده بگید براتون اطلاعات بیاره، چرا از من می‌پرسید!

- ببینید خانم راد. ایشون نتونسته بودن چیزی بفهمن. درضمن این آدم تو این عکس یکی از مهره‌های اصلی تو کار قاچاقه.

- شما که گفتید کسی نمی‌تونه به این خانواده نزدیک بشه، چطور تو یه مهمونی خصوصی همکار شما بوده؟

- من نمی‌تونم به شما درباره‌ی رابط‌هامون چیزی بگم.

- پس من هم نمی‌تونم به شما اطلاعات بدم. در ضمن من تو این جریان هستم، پس باید بدونم کی جز من تو این کار هست.

با تردید نگام کرد.

- اگه بهم شک دارید سرگرد، پس بهتره به همون رابطتتون بگید که بهتون کمک کنه.

- من به شما شک ندارم؛ ولی اگه ندونید براتون بهتره.

- چرا؟

- برای خودتون می‌گم.

- شما نگران من نباشید!

- سروان محمدی؟

محمدی وارد اتاق شد.

- بله قربان؟

- بهش بگید که بیاد.

- مطمئنید قربان؟

- برو بگو بیاد.

محمدی رفت بیرون، دلشوره داشتم انگار یه چیزی درست نبود.

با باز شدن در و وارد شدن کسی که پشت محمدی بود، نزدیک بود بیهوش بشم.

- تو؟

- تعجب کردی خانم حریرچی؟

به سرگرد نگاه کردم رنگم پریده بود، غیر قابل باور بود.

- این همون رابط قابل اعتمادتونه؟ می‌دونید این آدم کیه؟

- بهتره به خودتون مسلط باشید خانم.

romangram.com | @romangram_com