#او_مرا_کشت_پارت_161
از ماشین پیاده شدم.
وارد خونه شدیم، پنج نفر پشت چند تا کامپیوتر نشسته بودن.
با دیدنم همه برگشتن سمتم.
محمدی تا ما رو دید از پشت یکی از سیستمها بلند شد و اومد طرفمون.
- سلام خانم راد.
- سلام سروان.
- بفرمایید داخل سرگرد منتظرن.
وارد یکی از اتاقها شدیم.
- قربان خانم راد تشریف آوردن.
- ممنون شما بفرمایید.
محمدی رفت بیرون.
سرگرد داشت با یه مرد دیگه، یه چیزی رو تو لپ تاپ نگاه میکرد.
با وارد شدنم، اون مرد از اتاق بیرون رفت.
- سلام خانم راد بفرمایید.
- سلام.
- خوب ببخشید بد موقع مزاحم شدم. راستش مجبور شدیم، دیشب توی اون مهمونی یکی از کسایی که بهشون مشکوک بودیم حضور داشته. لطفا بیایید اینجا.
به طرف لپ تاپ رفتم.
چند تا عکس از اون مردی بود که با آریا صحبت میکرد رو نشونم داد.
- خوب؟
- میشناسینش؟ طبق تحقیقات ما این آدم تو اون مهمونی بوده، شما متوجه چیز خاصی نشدید؟
- آره بود.
- شما بهشون نزدیک شدید چیزی از حرفاشون نفهمیدید؟
- از کجا میدونید من بهش نزدیک شدم؟
- شما به اینش کاری نداشته باشید.
romangram.com | @romangram_com