#او_مرا_کشت_پارت_160


- نه فقط مراقبتونیم.

- آهان بعد این دو تا چه فرقی داره؟

- این به صلاح شماست. بیاید به این آدرس باید باهاتون صحبت کنم.

- الان؟ ساعت یازده شبه!

- مشکلی دارید؟

- نه. بگید کجا باید بیام.

- یه ماشین سمند سفید دم دره با اون بیایید.

- ولی من با ماشین خودم راحت ترم.

-با همون ماشینی که گفتم تشریف بیارید، خداحافظ.

گوشی رو قطع کرد.

- چه عصبانی!

حاضر شدم و رفتم پایین.

سمند سفید اون ور خیابون منتظرم بود، رفتم و سوار شدم. همون دوتا بودن.

- سلام آقایون، فکر کردم شغلتون رو عوض کردن.

راننده از تو آیینه با اخم نگاهم کرد.

- فعلا که عوض نشدیم.

- خوب خدا رو شکر. بهتره بیشتر حواستون رو جمع کنید به خاطر خودتون می‌گم. آخه نه این که با آدم‌های خطرناک در رابطه هستید، بخوایید اون‌جوری تعقیبشون کنید، ممکنه دیگه اصلا شغلی نداشته باشید.

راننده زیر لب چیزی گفت.

اون یکی گفت:

- خانم راد بهتر مواظب حرف زدنتون باشید، چون زبون تند هم خطرناکه.

- شما نگران نباش من حواسم جمعه.

هر دو ساکت شدن، من هم چیزی نگفتم.

حدود نیم ساعت تو راه بودیم، بعدش دم یه خونه‌ی دربست تقریبا وسط شهر وایستادیم.

- پیاده شید.

romangram.com | @romangram_com