#او_مرا_کشت_پارت_159
- عزیزم یکم به فکر اون مهدی بیچاره باش. بابا مرده چقدر تحمل کنه؟ اون هم دلش میخواد تنهایی با زنش بره این ور و اون ور.
- بیخود کرده، مگه از اول نمیدونست که من اوضاعم چجوریه!
- زهرا درک کن. اون الان زندگیه توئه نه من. من هم دوست داشتم یه مرد انقدر دوستم داشته باشه که به خاطر من از خوشیهاش بگذره. اگه این همه من رو تحمل میکنه و هیچی نمیگه چون تو رو دوستت داره. زهرا این روزها دیگه بر نمیگرده، سعی کن باهاش خوش باشی. مهدی مرد خوبیه، خرابش نکن، نذار من به خاطر این که تو همهش به جای این که به زندگیت برسی مواظب منی عذاب وجدان بگیرم!
- الهی من قربونت برم. خودم برات یه شوهر خوب پیدا میکنم.
- تو مواظب باش با این اخلاقت مهدی طلاقت نده، نمیخواد برای من شوهر پیدا کنی.
- از خداش هم باشه، مگه اخلاق من چشه!
- تو که ماهی تپل جون.
- میزنم لهت میکنما، من کجام تپله!
- باشه باربی جون. من میرم صبحانه بخورم که ضعف کردم.
بالشت رو از روی تخت برداشت و به سمتم پرت کرد.
با خنده به طرف آشپزخونه رفتم.
زهرا با ناراحتی ازم خداحافظی کردط کلی هم سفارش کرد که مواظب خودم باشم.
علی چند بار بهم زنگ زده بود.
که حالم رو بپرسه و بهم گفته بود برم شیراز؛ ولی من گفتم که کار دارم و باید کارهام رو انجام بدم.
تو حال نشسته بودم، هوا تاریک شده بود. یاد اون فایلها افتادم.
از سر جام بلند شدم و به سمت اتاق رفتم.
موبایلم همون موقع زنگ خورد، نگاهش کردم شمارهی ناشناس بود.
- بله؟
- خانم راد؟
- بله بفرمایید!
- نامی هستم.
- سلام سرگرد. تعجب کردم که چرا از صبح تماس نگرفتید.
- خواستم دوستتون از خونه بره بیرون و تنها باشید.
- باز هم من رو تعقیب میکنید؟
romangram.com | @romangram_com