#او_مرا_کشت_پارت_158
- میخوایید تا شب همین جا وایستید من رو نگاه کنید؟
مهدی: شراره تو مطمئنی که میخوایی تنها باشی؟
- تو هم شدی زهرا. برو دیگه مگه بلیط ندارید؟
- چرا.
- پس برو حاضر شو.
مهدی به سمت در رفت.
- در ضمن اگه زهرا رو ناراحت کنی با من طرفی.
- ما گردنمون از مو باریکتره.
زهرا با عصبانیت رفت توی اتاقش.
مهدی اومد طرفم و آروم گفت:
- ممنونم.
- من ازت ممنونم که مواظبشی، هیچ وقت تنهاش نذار.
- خودت میدونی که چقدر برام عزیزه.
- برو دیگه هندیش نکن.
مهدی رفت و من هم رفتم تو اتاق زهرا، داشت با عصبانیت لباسهاش رو جمع میکرد.
- نبینم تپلم ناراحت باشه.
باهام حرف نمیزد.
از پشت بغلش کردم.
- باهام قهری؟
-نخیر.
- پس چرا قیافه گرفتی؟ بوست کنم آشتی کنی؟
- لازم نکرده. برو صبحانهات رو بخور، از دیشب چیزی نخوردی معدهت باز درد میگیره.
- باشه خوشگلم. تو هم ناراحت نباش دیگه.
- چرا قسمم دادی؟
romangram.com | @romangram_com