#او_مرا_کشت_پارت_151


۶ سال پیش منتظر بودم که صدام کنه؛ ولی الان نه.

به سمتش برنگشتم.

- من شراره‌ام، شراره راد جناب مهندس. گفتم که اونی که تو دنبالشی مرده. بهتره تو هم سرت به کار خودت باشه، چون شراره راد کارهایی ازش ساخته‌ست که حتی نمی‌تونی فکرش رو بکنی.

با سرعت از اتاق بیرون اومدم و به طرف پله‌ها رفتم.

نفسم داشت بند می‌اومد.

سالن هنوز شلوغ بود.

حالت تهوعم بیشتر شده بود و سرم گیج می‌رفت.

- همه چی بهت میاد.

دستم رو روی قلبم گذاشتم و برگشتم.

رایان داشت با خنده نگاهم می‌کرد، فهمید حالم خوب نیست.

- ببخشید ترسوندمت؟

- آره.

- چرا لباس‌هات رو عوض کردی؟

- چیزی نیست، روش چیزی ریخته بود.

- فکر کردم باز هم رفتی.

لبخند احمقانه‌اش از تو صورتش جمع نمی‌شد.

- می‌بینی که این‌جام.

- بیا بریم، می‌خوان غذا رو بیارن.

- باشه.

باهاش به سمت قسمتی که غذا می‌دادن رفتیم.

داشتم با بدبختی اون‌جا رو تحمل می‌کردم.

آریا اومد سمتم.

- به به چقدر زیبا شدید.

- ممنون.

romangram.com | @romangram_com