#او_مرا_کشت_پارت_145


باید می‌فهمیدم که چی دارن می‌گن.

اون مرد گوشیش دستش بود و چیزی رو به آریا نشون می‌داد.

جلوتر رفتم و از یکی از مستخدم‌ها یه لیوان گرفتم، توش نمی‌دونم چی بود.

از پشت بهشون نزدیک شدم، از قصد به نازی که کنار آریا وایساده بود چسبیدم. تا برگشت محتویات لیوان رو روی لباسم ریختم.

دستم رو به سمت کت اون مرده بردم که مثلا نیفتم. چون تعادل نداشت گوشیش از دستش افتاد و باطریش در اومد

زود خم شدم و گوشیش رو برداشتم.

چیزی که می‌خواستم رو تو گوشیش گذاشتم و بعد باطریش رو جا زدم.

- ببخشید آقا.

خودم رو ناراحت نشون دادم.

- وایی لباسم داغون شد.

نازی: آخ چی شد عزیزم؟

آریا: چی شده شراره خانم؟

آریا با عصبانیت به نازی نگاه کرد.

- شربت ریخت رو لباسم.

- نازی حواست کجاست؟

- ببخشید من اصلا نفهمیدم چی شد.

- اشکال نداره من هم تعادل نداشتم، می‌رم خونه.

آریا لبخند چندشی زد.

- نه مگه من می‌ذارم، هنوز شام ندادن.

- با این لباس که نمی‌شه بمونم.

- نازی لباس زیاد داره، اگه دوست داری بهتون می‌ده.

- نه ممنون.

با سر به نازی اشاره کرد.

نازی: بریم شراره جون تعارف نکن، اگه بری خسرو ازم ناراحت می‌شه.

romangram.com | @romangram_com