#او_مرا_کشت_پارت_142


- الان دارید رد گم می‌کنید یا از آب گل آلود ماهی می‌گیرید؟

- هردو.

- خوبه، سخته آدم دو تا کار رو با هم انجام بده.

- من آدم مبارزی‌ام، برای چیزی که می‌خوام می‌جنگم، نه این که مثل ترسوها از یه کنار وایسم و نگاه کنم.

ابروهام رو بالا دادم.

- گفته بودم چشم‌هاتون آدم رو جذب می‌کنه!

خنده‌ام گرفته بود.

- فکر کنم فقط چشم‌هاتون تنها آدم رو جذب نمی‌کنه خنده‌تون هم قشنگه!

- داری مخ می‌زنی؟

زد زیر خنده.

من رو به سمت خودش کشید.

- چقدر ازم فاصله می‌گیرید!

شوکه شدم. سرش رو دوباره به گوشم نزدیک کرد، از این که تو این وضعیت بودم حالم بد بود. دلم می‌خواست اون سرگرد رو خفه کنم که من رو این‌جوری درگیر کرده بود.

نگاهم به سمت اون چرخید، چهره‌اش سرخ بود.

نمی‌دونم چرا رفتارش این طور بود، دست‌هاش رو پشت کمر راحیل مشت کرده بود.

همون موقع یه دفعه از راحیل جدا شد و به سمت دیگه‌ای رفت.

- تو خیلی خاصی، ازت خوشم میاد.

نفهمیدم چی شد انگار یه دفعه از خواب بیدار شده بودم.

چی گفت، حالم داشت بهم می‌خورد.

این جمله تو سرم می‌پیچید.

«ازت خوشم میاد. ازت خوشم میاد»

اون هم بهم همین رو گفته بود.

یه دفعه ازش فاصله گرفتم، از این حرکتم جا خورد.

بدون حرفی از سن پایین اومدم و به سمت کیفم رفتم. رایان دنبالم اومد.

romangram.com | @romangram_com