#او_مرا_کشت_پارت_139
انگشتش رو روی تتوی کتفم کشید.
سرش رو آورد نزدیک گوشم. بدنم قفل شده بود. نمیتونستم هیچ عکسالعملی نشون بدم.
- این عددها چه معنیای میده؟ فکر کردی من احمقم خانم حریرچی؟
تنم یخ کرد. قلبم طاقت این همه استرس رو نداشت. سرم گیج میرفت و حالت تهوع داشتم.
- ولم کن لعنتی، برو به جهنم.
- پس یادت اومد.
همون موقع صدای رایان رو شنیدم که داشت صدام میکرد. مچ دستم رو ول کرد و ازم فاصله گرفت.
برگشتم سمتش.
انگشت اشارش رو به سمتم گرفت.
انقدر قلبم تند میزد که حس میکردم الان از قفسهی سینهام بیرون میزنه.
- بهتره ازم دور بمونی، برای خودت میگم. میدونی که من چقدر خطرناکم، البته اگه حافظهات ضعیف نشده باشه!
ازم دور شد و به سمت مخالف قسمتی که صدای رایان میاومد رفت.
خودم رو انداختم تو دستشویی و در رو قفل کردم.
- شراره خانم. شراره خانم کجایی؟
صدام میلرزید.
- بله؟
- ببخشید، نگرانتون شدم.
- الان میام.
- باشه پس من تو سالن منتظرتون میشینم.
دستم رو، روی قلبم گذاشتم.
-لعنتی لعنتی!
سعی میکردم نفس عمیق بکشم تا آروم بشم.
عرق کرده بودم.
حس میکردم بوش تو وجودم نفوذ کرده.
romangram.com | @romangram_com