#او_مرا_کشت_پارت_138
- برید کنار خوب نیست ممکنه یکی بیاد.
از جاش تکون نخورد.
- تا جوابم رو ندی کسی جایی نمیره.
- خواهش میکنم برید اون ور ممکنه نامزدتون بیاد.
- میخوای بگی برات مهم نیست دارم نامزد میکنم؟
- چرا باید برام مهم باشه، شما همکار من هستید.
- یعنی من رو از قبل نمیشناسی!
قلبم تند تند میزد، لعنتی فهمیده بود.
- نه باید بشناسم؟
- این مسخره بازی رو تمومش کن!
انگشتش رو به سمت شقیقهام آورد و به مغزم اشاره کرد.
- قبلا باهوشتر بودی.
- من منظورتون رو متوجه نمیشم.
موهام رو از تو صورتم کنار زد.
انگشتش رو دوباره حرکت داد و نزدیک به لبم نگه داشت.
قلبم تندتر میزد.
- خیلی عوض شدی.
به لبم خیره شد.
هولش دادم، تکون نخورد؛ ولی نگاهش تغییر کرد.
- برو کنار.
- پس شناختی.
- من شما رو نمیشناسم الان هم میخوام برم.
یکم ازم فاصله گرفت، مچ دستم رو گرفت و پیچوند. من رو برگردوند به سمت دیوار، پشتم بهش بود.
موهام رو از رو شونم کنار زد. ضربان قلبم رفته بود رو هزار.
romangram.com | @romangram_com