#او_مرا_کشت_پارت_134


آریا با اون چشم‌های هیزش نگاهم می‌کرد .

حالم از نگاهش بهم می‌خورد.

- سلام ممنون. راحیل جان کجان؟

- تو اتاق دارن عکس می‌گیرن. شما جوون‌ها بهتر از این چیزها سر در میارید.

دست‌هام رو مشت کردم.

«آروم باش تو قول دادی که قوی باشی»

رایان دستش رو به سمتم دراز کرد .

- بفرمایید از خودتون پذیرایی کنید.

- ممنونم.

یکم از مهمونی گذشت، رایان پیشم نشسته بود و باهام حرف می‌زد. من هم بیشتر حواسم به اطراف بود.

- افتخار می‌دید؟

- میشه بعدا؟

- باشه اشکالی نداره؛ ولی قولش رو من ازتون گرفتم.

- رایان جون بیا دیگه.

همون دختر اون شب بود که بهش چسبیده بود.

یه لباس سفید کوتاه دکلته تنش بود.

رایان: چیه پانی؟

- بیا دیگه بریم برقصیم.

- تو برو من هم میام.

اومد نزدیکش، از راه رفتنش معلوم بود که تعادل نداره.

بازوی رایان رو گرفت.

- بیا دیگه عزیزم.

حالم از حرف زدنش داشت بهم می‌خورد.

- ببخشید من برم، دلش رو نشکونم.

romangram.com | @romangram_com