#او_مرا_کشت_پارت_133


- باشه فقط کارهای خلاف نکنید.

- خیلی بی حیایی .

- چیه مگه مهدی مشکلی داره؟

- برو گمشو بی‌ ادب، شعور نداری!

- باشه رفتم.

مهمونی تو همون باغ بود.

استرس داشتم؛ ولی خودم رو تا اون‌جا دلداری دادم.

باید به کارم فکر می‌کردم.

ولی می‌دونستم با دیدنش هرچی که رشته بودم پنبه می‌شد.

به باغ رسیدم.

سرگرد باهام تماس گرفته بود و ازم خواسته بود افرادی که تو مهمونی با آریا زیاد برخورد دارن رو شناسایی کنم.

وارد شدم.

ماشین رو پارک کردم و به داخل ویلا رفتم.

این مهمونی از مهمونی قبلی شلوغ‌تر بود.

مستخدم من رو به سمت اتاق راهنمایی کرد که لباس‌هام رو در بیارم. همه جا رو به خاطر می‌سپردم، حس مامور مخفی رو داشتم. از هیجان صورتم گل انداخته بود.

مانتوم رو در آوردم، لباسم رو مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم و به سمت میزها رفتم .

همه مشغول بودن.

رایان رو دیدم که به طرفم می‌اومد. یه کت و شلوار زغال سنگی تنش بود با پاپیون مشکی و بلیز سفید.

واقعا جذاب بود. ریشش رو زده بود، به خاطر همین کم سن‌‌تر به نظر می‌رسید.

اومد نزدیکم، بهم یه جور خاصی نگاه می‌کرد.

- سلام شراره خانم. خیلی زیبا شدید!

- ممنونم شما هم خوش‌تیپ شدید.

- مرسی باعث افتخاره خانمی به زیبایی شما ازم تعریف کنه.

- به به، شراره‌ی زیبا خوش اومدی.

romangram.com | @romangram_com