#او_مرا_کشت_پارت_132


- زهرا تو بهترین هدیه‌ی زندگیم هستی.

- خیلی خوب حالا یه کاری نکن که گریه‌م بگیره، که کلی کار باید روت اجرا کنم.

- تو؟

- آره حرف هم نباشه.

- کی جرات داره، فقط جون هر کس دوست داری هیولام نکن!

- وایسا یه چیزی ازت بسازم که با دیدنت آتیش بگیره.

- خدا رحم کنه!

ساعت نزدیک ۷ بود. لباسم رو پوشیدم، زهرا هنوز نذاشته بود خودم‌ رو ببینم.

کفش‌های پاشنه بلند قرمزم رو پام کردم و رفتم جلوی آیینه.

با دیدن خودم تعجب کردم.

موهام جلوش فرق کج تو صورتم بود و پایینش پیچیده شده بود. چشم‌هام باسایه تیره مشکی‌تر و درشت‌تر به نظر می‌رسید.

رژ قرمز روشنی به لبم زده بود.

لباس قرمزم که بالاش بسته بود و پشتش به صورت هفت باز بود با دامن فون کوتاه اندامم رو باریک‌تر نشون می‌داد.

- خیلی خوشگل شدی.

- پشت لباس یکم باز نیست؟

- موهات بلنده، پشتش رو می‌پوشونه.

- باشه مرسی، دستت درد نکنه تو بهترینی.

- خودت خوشگلی وگرنه من کاری نکردم. فقط جون من مواظب خودت باش که اگه بلایی سرت بیاد اون علی من رو می‌کشه.

- باشه قول.

- با ماشین خودت می‌ری؟

- آره.

- می‌خوایی با مهدی ببریمت؟

- نمی‌خواد، شما هم برید بیرون.

- نه من هستم تا تو برگردی.

romangram.com | @romangram_com