#او_مرا_کشت_پارت_127
با ماشین خودم دنبالشون رفتم.
هنوز نمیدونستم به چه دلیلی میخواستن من رو ببینن.
نزدیک ادارهی پلیس پارک کردم و دنبالشون رفتم.
وارد یه اتاق شدیم.
- لطفا اینجا منتظر بمونید.
روی یکی از صندلیها نشستم، کلا امروز روز گندی بود. همش داشتم بد میآوردم.
یه نفر وارد اتاق شد، قد بلندی داشت با چشمهای مشکی. موهای جو گندمیش بزرگتر از سنش نشونش میداد.
- سلام سرگرد نامی هستم.
سلام کردم. رفت سر جاش نشست.
چند تا ورقه رو زیر و رو کرد، یه پرونده از تو کشوش در آورد و گفت:
- خوب خانم شراره راد، ۲۶ ساله و مهندس کامپیوتر.
بعد هم نگاهم کرد.
- خوب من رو آوردید اینجا اینا رو بگید؟ اینا رو که خودم میدونستم!
- خوب خانم چرا اسم اصلیتون رو مخفی کردید؟
- ببخشید کدوم اسم؟
- خانم سامره حریرچی.
حالم داشت بد میشد.
- من شراره راد هستم نه کس دیگهای. فکر کنم من رو اشتباه گرفتید.
- ببینید خانم من همه چی رو دربارهی شما میدونم. خانم حریرچی، دانشجوی نخبه کامپیوتر انصرافی دانشگاه تهران، پدرتون تو بازار..
داشت عصبیم میکرد.
- من پدر ندارم سرگرد. هیچ خانوادهای ندارم.
- خیلی خوب خانم، من به خانوادهتون کاری ندارم دلیل اینجا بودنتون همکاریتون با خسرو آریاست و همین طور رابطهتون با سینا رحمتی.
- منظورتون چیه؟
- ببینید ما میدونیم شما جنسهاشون رو از مرز رد کردید.
romangram.com | @romangram_com