#او_مرا_کشت_پارت_124
- بله. مشکلی داره؟
فروشنده به قیافهم نگاه کرد، با اون پالتوی سفید کوتاه و شال آبی و شلوار لی حق داشت اونجوری نگاهم کنه.
یه چادر مشکی بهم داد. پولش رو حساب کردم، چادر رو سرم کردم و حواسم بود که کسی تعقیبم نکنه، از فروشگاه بیرون اومدم.
یکم جلو رفتم. بعد دور زدم به سمت اون ماشین حرکت کردم، آروم کنار ماشین رفتم. هر دو حواسشون به اون ور خیابون بود.
اونی که کنار راننده بود داشت با راننده صحبت میکرد، یکم جا به جا شد و اسلحهاش رو دیدم.
یکم عقب رفتم، ترسیده بودم.
تا اومدم برگردم من رو دیدن، وقت فرار کردن نبود. در ضمن اگه میخواستن کاری کنن دنبالم نمیکردن. دوباره رفتم سمتشون.
هر دو با تعجب نگاهم میکردن.
کنار شیشه وایسادم.
اونی که سمت شاگرد بود شیشه رو داد پایین.
- بله بفرمایید؟
- شما بفرمایید!
- چی میگی خانم!
- چند روزه دارید تعقیبم میکنید آقایون، ازم چی میخوایید؟
یه دفعه جا خوردن.
- برو خانم مزاحم نشو.
- باشه میرم؛ ولی تو هم برو به رئیست بگو بیخود دنبالم نکنه چون فایده نداره فقط خودش رو خسته میکنه.
- خانم اشتباه گرفتی.
- باشه تو راست میگی.
پوزخندی بهشون زدم و ادامه دادم:
- موفق باشید آقایون.
با بهت نگاهم میکردن. راهم رو گرفتم و رفتم.
نمیدونم کی بودن؛ ولی بهشون نمیاومد که خلافکار باشن. بیشتر شبیه پلیسها بودن.
سوار ماشین شدم و از اونجا دور شدم.
romangram.com | @romangram_com