#او_مرا_کشت_پارت_122


- چیزی نیست الان خوبم.

- باز هم سیگار کشیدی؟

- آره.

- نمی‌خوایی بگی چی شده!

- نه باید برم سرکارم.

- باشه برو.

وارد اتاق شدم و سیستم‌ها رو روشن کردم. نفس عمیقی کشیدم، باید تمرکز می‌کردم.

دو ساعت بود که پشت سیستم بودم.

همه چی خوب پیش می‌رفت، جنس‌ها از مرز خارج شده بود.

این اولین حرکت بود که خوب تموم شده بود.

با این حرکت، اون‌ها حتما محموله‌های اصلیشون رو دستمون می‌سپردن.

فقط مشکل من وجود اون به عنوان ناظر بود، این من رو نگران می‌کرد.

ساعت ۴:۳۰ بود ساعت ۵ قرار داشتم.

زهرا اومد تو اتاق.

- کجا می‌خوای بری؟

- زهرا می‌تونی امروز خودت بری خونه، من جایی کار دارم.

- باشه، فقط مواظب خودت باش.

به طرفش رفتم و صورتش رو بوسیدم.

- نمی‌خواد خرم کنی، اومدی خونه باید بگی چرا یه دفعه دیوونه شدی.

- از دست تو نمی‌شه خلاص شد.

- نه.

از شرکت بیرون رفتم.

***

به سر قرار رسیدم و از ماشین پیاده شدم.

romangram.com | @romangram_com