#او_مرا_کشت_پارت_120
با قدمهای محکم وارد اتاق شدم، با ورودم همه بلند شدن.
آریا لبخندی زد.
سرجام نشستم.
دستهام یکم یخ کرده بود، انگار وجود اون هنوز برام قابل قبول نبود.
سعی کردم به خودم مسلط باشم.
تمام طول جلسه اون تک تک کارهام رو زیر نظر داشت.
جلسه تموم شد، از جام بلند شدم. آریا همون موقع موبایلش زنگ خورد و زود رفت بیرون.
اون کسی که پشت تلفن بود من رو از شرش خلاص کرد.
یکی از شریکهام داشت سوالاتی ازم میپرسید و من هم داشتم براش توضیح میدادم.
- ببخشید خانم مهندس؟
به سمتش برگشتم. قلبم تند تند میزد.
- بله؟
به چشمهام خیره شده بود، انگار میخواست عکس العمل من رو ببینه.
- بفرمایید من منتظرم.
یه لحظه از فکر اومد بیرون.
- ببخشید میخواستم بگم که...
انگار دوست نداشت حرفش رو بزنه، همون موقع آریا اومد تو و رو به اون گفت:
- امیر جان هنوز به خانم مهندس نگفتی؟
- داشتم میگفتم.
- خودم میگم راحیل منتظره باید بریم. راستش آقای مهندس قراره با راحیل نامزد کنن، بعد نامزدی هم شرکتمون قراره با هم ادغام بشه. قرار بود یه نفر رو برای نظارت بفرستم شرکت شما، میخوام مهندس این کار رو انجام بده. البته رایان اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه، چون از اون شب مهمونی اصرار داشت خودش نمایندهی شرکت باشه. فکر کنم یه چیزی شده، شما خیلی روش تاثیر گذاشتید.
بعد هم پوزخندی زد.
قلبم داشت از حرکت وایمستاد.
به اون نگاه کردم، ساکت فقط نگاهم میکرد.
- مبارکه.
romangram.com | @romangram_com