#او_مرا_کشت_پارت_118


- بهت گفتم که بهم نگو رئیس!

- پس چی بگم، خانم مهندس چطوره؟

- علی!

- چیه چرا ناراحتی، مگه خودت همین رو نمی‌خواستی؟

- این مسخره بازیا چیه، چند روزه هیچی نمی‌گم تو هی بدتر می‌کنی.

- من مسخره بازی در میارم یا تو؟ وقتی من رو به اندازه‌ی یه دوست نمی‌بینی، پس جز رئیس و کارمند با هم نسبتی نداریم.

- به خاطر همین اخلاق‌هاته که بهت چیزی نمی‌گم!

- آره اصلا اخلاق‌های من گنده.

زهرا: بس کنید بچه‌ها، به جای این که رو کار تمرکز کنید دارید با هم دعوا می‌کنید.

- من دعوا می‌کنم یا این آقا؟ چند روزه تو قیافه‌ست.

- آره تو قیافه‌م، چون تو بعد این همه سال من رو هیچ خری حساب نمی‌کنی.

- علی چی می‌گی خودت خوب می‌دونی که برام چقدر مهمی.

- پس چرا نمی‌گی که اون شب چی شد؟

- برای این که جنبه نداری بعضی حرف‌ها رو بهت بزنم!

- آره من بی جنبه هستم، پس بودن من این جا فایده نداره.

علی از جاش بلند شد.

- علی بشین سرجات! اگه بهت بگم، جلوی زهرا و مهدی قول می‌دی کاری نکنی؟

- نه قول نمی‌دم.

- پس نمی‌گم.

- انتظار داری مثل سیب زمینی باشم؟

- نه فقط خودت رو کنترل کن تا موقعش.

- باشه بگو چی شده.

- قول بده.

- باشه بابا.

romangram.com | @romangram_com