#او_مرا_کشت_پارت_116


- راست می‌گی؟ باورم نمی‌شه. از روز اول گفتم این پسره قابل اعتماد نیست. پسره‌ی آشغال، ما رو بگو تو رو دست اون سپردیم. دیدم از دیشب تا حالا پیداش نیست عوضی. وایی اگه علی بفهمه بیچاره‌ش می‌کنه!

- واسه همین گفتم یه جوری ردش کن بره. نمی‌خوام که تو این موقعیت مشکلی درست بشه. می‌دونی که باباش چقدر قدرت داره.

- آره راست می‌گی. خیلی خوب من برم ببینم چیکار کنم، تو هم استراحت کن. نمی‌دونی، دیشب یه لحظه فکر کردم مردی.

- زهرا؟

- جانم؟

- تو فکر می‌کنی اون من رو شناخته؟

زهرا بهم نگاه کرد و گفت:

- نمی‌دونم؛ ولی مطمئنم که بهت شک کرده، وگرنه چرا باید همه‌ش بهت بگه براش آشنایی. یا شک کرده یا شناخته داره باهات بازی می‌کنه.

- ازش متنفرم، لعنت بهش. چرا باید برگرده یعنی چی می‌خواد!

- ناراحت نباش عزیزم.‌ دکتر گفت این حمله‌ها ممکنه به سیستم عصبیت آسیب وارد کنه.

- آره دیگه، فقط مونده فلج بشم و کلکسیون دردهام کامل بشه. فکر کنم خدا هم از من بدش میاد که این همه بلا سرم در میاره ولی من رو نمی‌بره اون دنیا.

- سامره!

- چیه راست می‌گم!

- خودت می‌دونی که چقدر برام مهمی. کاش دیشب می‌دیدی علی وقتی اون‌جوری پیدات کرد داشت دیوونه می‌شد. تو برای ما خیلی ارزشمندی، دیگه هیچ وقت حرف مردن رو نزن. تازه اون عاشق سینه چاکت هم بهمون اضافه شده.

- زهرا!

- جان؟

- حیف که حالم خوب نیست، وگرنه حالیت می‌کردم. اگه اون نیمای عوضی رو ببینم خودم حسابش رو می‌رسم.

- آره تو که راست می‌گی، اگه عرضه داشتی دیشب حسابش رو می‌رسیدی!

- دیشب به خاطر خوردن قرص‌ها بدنم بی حس بود، وگرنه حسابش رو می‌رسیدم. هر چند با اون حالم سیلی خوبی بهش زدم.

- باشه حالا نمی‌خواد خودت رو خسته کنی، من برم ببینم آقای اژدها چیکار می‌کنه.

زهرا از اتاق رفت بیرون.

- دیگه برام مهم نیست که چه بلایی سرم میاد، باید قوی باشم. من می‌تونم، نباید ازت فرار کنم باید باهات روبرو بشم.

امیر کیان این دفعه نوبت منه.

***

romangram.com | @romangram_com