#او_مرا_کشت_پارت_114
ساعت ۱۲ بود. شارژ گوشیم کم بود.
شمارهی علی رو گرفتم، چند تا زنگ خورد جواب نداد.
شمارهی زهرا رو گرفتم چشمهام شمارهها رو خوب نمیدید.
صدای زهرا تو گوشی پیچید:
- بله؟
- زه...را.
- سامره تویی! چی شده؟
- م..ن...حا..لم..
- باشه عزیزم، آروم باش نمیخواد چیزی بگی. فقط بگو کجایی. اون نیمای احمق کجاست؟
- نمی دونم کجام.
- باشه جی پی اس گوشیت رو روشن بذار الان میام، جایی نرو همون جا بمون.
چند بار پلک زدم تا بتونم جی پی اس رو روشن کنم.
گوشیم همهش هشدار کم بودن باطری میداد.
سرم رو به دیوار کنارم تکیه دادم و چشمهام رو بستم.
بوش رو حس میکردم.
داشتم رویا میدیدم. اون بود و من، کنار دریا بودیم.
دستم رو محکم گرفته بود. سرم روی شونههاش بود.
- امیر قول بده که تنهام نمیذاری.
- عزیزم من هیچ وقت ولت نمیکنم.
- ولی تو یه دفعه من رو ول کردی!
- این دفعه هیچ چی نمیتونه ما رو جدا کنه.
با صدایی یکم پلکم رو تکون دادم؛ ولی توان باز کردن چشمهام رو نداشتم.
- سامره، سامره؟ چشمهات رو باز کن.
صداهای گنگی میاومد.
romangram.com | @romangram_com