#او_مرا_کشت_پارت_105
پسر قد بلند و چهار شونهای بود با چشمهای آبی رنگ و صورتی گندمی. ته ریش کمی داشت که جذاب نشونش میداد.
- ایشون شراره خانم هستند.
رایان دستش رو به سمتم دراز کرد.
- خوشبختم خانم .
باهاش دست دادم.
- من هم همین طور.
همون موقع نازی، آریا رو صدا زد:
- عزیزم یه لحظه بیا با دوستهام آشنا شو.
انگار به نزدیک شدن آریا به من آلرژی داشت.
- ببخشید الان میام، نمیدونم راحیل کجاست. پسرم مواظب خانم مهندس باش تا برگردم.
بعد به طرف نازی رفت.
- پدرم خیلی بهتون توجه داره.
- ببخشید!
- منظورم اینه ازش بعیده که کارش رو به دست یه خانم بسپاره.
- مگه خانومها چشونه؟
- هیچی فقط وقتی ازتون تعریف میکرد فکر نمیکردم که انقدر جوون باشید.
- حتما فکر میکردید که یه پیرزن عصا قورت دادهام.
خندهای کرد، دندونهای سفیدش برق میزد.
- علاوه بر زیبایی با نمک هم هستید!
- ببخشید فکر نمیکنم معیار انتخاب پدرتون زیبایی و بانمکی من باشه.
- نمیخواستم ناراحتتون کنم. شما مثل این که با خانومهای دیگه فرق دارید. خانومها معمولا از تعریف کردن خوششون میاد.
- فکر نمیکنم این خصلت مخصوص خانومها باشه، همهی آدمها از تعریف خوششون میاد. مثلا اگه من از شما تعریف کنم بدتون میاد؟ فکر کنم که میتونم کنایه رو از تعریف تشخیص بدم.
- شما تمام معادلات من رو راجع به خودتون بهم ریختید، شما زن باهوشی هستید.
- الان این تعریف بود و باید خوشحال بشم!
romangram.com | @romangram_com