#او_مرا_کشت_پارت_103
مستخدم اومد سمتمون و گفت:
- سلام خوش اومدید بفرمایید.
ما رو به سمتی که برامون آماده کرده بودن راهنمایی کرد.
بیشتر افرادی که اونجا بودن رو نمیشناختم.
آریا ما رو دید و اومد سمتمون.
- به به خانم مهندس، خوش اومدید. شما هر روز زیباتر میشید.
- ممنونم .
- بفرمایید از خودتون پذیرایی کنید.
نگاه هـ ـرزهاش داشت عصبیم میکرد.
نیما هم عصبی به نظر میرسید.
- ببخشید خسرو جان!
آریا به سمت صدا برگشت.
- عزیزم معرفی نمیکنید؟
- بیا جلو نازی جان. ایشون شراره راد هستند.
- پس شراره خانم معروف شمایید. خسرو ازتون زیاد تعریف کرده!
- فکر میکنم ایشون زیادی بزرگش کردن.
آریا: خوب، این آقا رو به جا نمیارم.
و بعد به نیما اشاره کرد و ادامه داد:
- فامیلیتون یادم نیست.
- ربانی هستم، نیما ربانی.
- شما با ربانی بزرگ نسبتی دارید؟
- بله پدرم هستند.
- خوشبختم از آشناییتون ربانی کوچک.
آریا دستش رو به سمت نیما دراز کرد، نیما هم با اکراه باهاش دست داد.
romangram.com | @romangram_com