#نقطه_ضعف_پارت_9
جمله ها میون سد بغض گیر کرد و به طور نامفهوم بیان شد.
_ اگه برگردم منو میکشن، تو نمیشناسیشون؟
_ به خدا نیما هر روز جلوی خونه ی ماست، پشیمونن از رفتارشون.
تمام اینها بذر خوشبختی بود و اما میدونست که بی فایدهست و هیچ محصولی نمیده. میشناخت نیمارو و میدونست که بعد از برگشتش با جهنمی پر تنش تر رو به رو میشه، پس قطره های اشکشرو پاک کرد و با نهایت بیچارگی گفت:
_تورو خدا بهشون نگو بهت زنگ زدم بذار فکر کنن من مردم. مواظب خودت باش.
و بعد تلفنرو قطع کرد و نخواست که باقیِ غمهای شیراز به دلش منتقل بشه. با این حال، اونقدر بد بود که ترجیح داد چند ساعتیرو فقط به گریه اختصاص بده، پس سرشرو به متکا فشرد و سد بغضرو تماماً شکست.
با وحشت و توام با جیغی بلند پلک گشود. به محض ورود به دنیای بیداری فراموش کرد اون چهرو که تو خواب دیده بود. نامفهوم اما وجود لکههای خون و حتی بوی نامطبوعشرو به یاد داشت. عجب خواب زهرماری بود. چندین بار نفس گرفت، عرق پیشونیشرو به وسیله ی دستمال کاغذی پاک کرد و نگاه داد به ساعت. سه و سی و پنج دقیقه ی صبح.
پتورو کنار زد، تن لرزونش رو از تخت کند و پردهرو کنار کشید تا موقعیترو بسنجه. محوطه ی چمن کاری شده ی هتل خالی بود از هر انسانی و برای فرار از ترس چاره یافت. کاپشن بادی آبی رنگشرو به تن کرد و شالشرو هم روی سر انداخت. از هجومِ یکبارهی ترس، حتی نخواست که زیر کاپشن کوتاهش مانتو به تن کنه. راه افتاد به طرف خروجی و به چشم خوردنِ شاید یک فرد بیدار میتونست وحشتشرو اندکی کاهش بده. پا گذاشت به راهرو و کلیدش رو سر داد به جیب. قدمهای بیهدفشرو راه انداخت و صدای جر و بحث از اتاق مقابل، پاهاشرو برای ثانیهای به کفبوشهای زرشکی رنگِ راهرو چسبوند. این موقع ازصبح چه خبر بود؟ اول ساعتِ مچیشرو چک کرد و بعد از اطمینانِ خاطر از تخشیصِ ذرستِ دقیقهها خودشرو نزدیک کرد و با کنجکاوی سرشرو به در چسبوند اما هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که با شدت باز شد و صاحب اتاق لباس پوشیده و توام با چهرهای غضبالود مقابلش نگاهش قرار گرفت. مردی که چشمهاش درست بعد از دیدن نفس ریز شد، رگههای خوشرنگِ چشمهاش تمایل بیدا مرد به رنگِ کاربنی و بعد از اسکنِ سرتابای دختر گفت:
_ تو... بازم تو.
نفس که به شدت هول شده بود و آبی روشنهای مرد مقابلش فقط استرس القا میکرد، همونطور که تمام حواسش به کتونی های جدید و سرمهای رنگِ فوق العادهاش بود قدم به عقب نهاد.
romangram.com | @romangram_com