#نقطه_ضعف_پارت_8

_ شقایق.

و فرد پشت خط تمام شادی‌های دنیا تزریق شد به صداش.

_ نفس، نفس عزیزم تویی؟

گفت:

_ آره منم.

و بعد هر دو به گریه افتادن.

_ عزیز دلم کجا رفتی؟ من غلط کردم که به تو کمک کردم توروخدا برگرد.

_ دیگه راهی نیست شقایق، تو که می‌دونی چه بلایی سرم آوردن. تو که بهتر می‌دونی چقدر سخت بود مقابله با نیما. این بحث‌ها راه به جایی نمی‌بره. تعریف کن. از خونمون، از بی‌بی، از بابا.. از... از نیما.

با هق هق تعریف کرد تموم دردهای دنیای این روزهای کیهانی‌هارو

_حاج ناصر که مثل دیوونه‌ها شده نفس، صبح تا شب تو اتاقت نشسته تکون هم نمی‌خوره، نیما رو هم نگم برات، همون صبح اول صبح بعد از این که نامه‌ات‌رو خونده بود اومد دمه خونمون دادو بیداد نمی‌دونی ها.. کل محل‌رو گذاشته بود رو سرش. فکر می‌کرد همه چیز یه بازیِ بچه‌گانه از طرف توعه، فکر می‌کرد تو این جایی، باورت می‌شه نفس؟ التماس ما می‌کرد که آدرست‌رو بدیم، بی‌بی هم چند بار از حال رفت، نفس بسه دیگه همه‌رو تنبیه کردی برگرد.


romangram.com | @romangram_com