#نقطه_ضعف_پارت_85
مسیح لبخندی جوندار روی لبهاش کاشت و گفت:
_ گرسنته ها.. البته قبل از اینکه حمله کنی باید بگم که این غذای جفتمونه.
نفسِ متعجب، قفل شد روی لبخندی که برای اولینبار روی لبهای این مرد جا خوش کرده بود و نمیدونست لبخند تا چه حد فیتِ صورتشه؟ چرا همیشه اخم میکرد؟
سینی غذا مقابلش و روی زمین قرار گرفت و مسیح هم بالشتک مقابلشرو برای نشستن انتخاب کرد. هر دو بی صبر قاشق چنگالشون به دست شروع کردن به خوردن و مسیح بود که سکوترو شکست.
_ نگفتی. چرا ازش متنفر بودی؟
برای هضم آسوده ترِ قاشقهای پر و پیمونی که از گلو پایین فرستاده بود، جرعهای دوغ نوشید و در همون بین فکری کرد و گفت:
_ خب.. اون اونجوری که من میخواستم نبود.
_ یعنی بیریخت بود؟
چهرهاش دقیقاً شبیه به علامت سوال شد و خندهکنان سر بالا انداخت.
_ نه نه اتفاقاً خوش قیافه بود.
romangram.com | @romangram_com