#نقطه_ضعف_پارت_84
_ چرا؟ خانوادهات انقدر بد بودن؟
نگاهش کرد. بد نه، فقط کجفهم بودن!
_ میخواستن به زور شوهرم بدن. اونم با کسی که ازش متنفر بودم.
ابروهاش بالا پرید. هنوز هم بودن چنین خانوادههایی؟
_ کی بود حالا؟
_ پسر عموم.
تقه ای به در خورد و مسیح صندلیِ چرخدارشرو ترک کرد. همونطور که به طرف در حرکت میکرد سوالِ بعدیشرو پرسید:
_ چرا ازش متنفر بودی؟
بیست سوالی راه انداخته بود؟
نگاه داد به زرشکپلو با مرغِ رنگ و لعابداری که گرسنگیرو به طرز عجیبی تحریک میکرد و پاسخی که آماده ساخته بودرو به فراموشی سپرد.
romangram.com | @romangram_com