#نقطه_ضعف_پارت_83

سرچرخوند و خیره ی تن ظریف دختر در قالب بلوز و شلوارِ نخی نازک، توام با موهای آشفته‌ی فرفری‌ای که به تنهایی جنگل آمازون‌رو زیر پا می‌گذاشت گفت:

_ بیا بشین این‌جا تا گرم شی. الان می‌گم غذا بیارن برات.

به حرفش گوش کرد و روی بالشتک کنار شومینه نشست. مسیح مقابل کمد دیواری ایستاد و پتوی دو نفره‌‌ی مخملی‌رو بیرون کشید و بی توجه به نگاهِ حیرون دخترک، دور تنش انداخت. چنگ زد به موبایل و بی توجه به پانزده تماس بی پاسخی که برای پاسخ به هیچ‌کدوم عجله‌ای نداشت، شماره‌ی ماهگل‌رو گرفت و خواستارِ آوردن شام شد.

موهای طلایی زیتونیش‌رو با حرکت انگشت‌هاش به آهستگی بالا فرستاد ونگاهش بی اختیار به روی موهای دخترک لغزید.

_ حالا نمی‌خوای بگی چرا زده بودی به سیم آخر؟

دخترک که حالا دمای بدنش به حد نرمال رسیده بود خیره به شعله‌های نارنجیِ جون‌دار شومینه پاسخ داد:

_ همیشه همینم. یه دفعه منفجر می‌شم. صبرم که تموم بشه هیچی نمی‌فهمم. قبول دارم که حرکتم خیلی غیرمنطقی بود، معذرت می‌خوام.

اه گویان تلفنش‌رو آف کرد و دقیق شد روی نگاهی که خیره بود به شعله‌ها.

_ صبرت تموم شد که فرار کردی؟

پاسخ مثبت‌رو گرفت و ادامه داد:


romangram.com | @romangram_com