#نقطه_ضعف_پارت_82
به دنبال این حرف، با فشاری خفیف روی بازوهاش موفق شد که تنشرو از زمین بکنه و به دنبال خودش به راه بندازه.
بعد از ورود به ساختمون و هجوم گرما، دخترک متنفر شد از تمام زمستونهای دنیا. با نگاهش قدردانی کرد از مسیح و به خدا که چند دقیقه تا منجمد شدن فاصله داشت.
مریم و به دنبالش ماهگل، به ورودی رسیدن و ماهگل با نگاهی سرسری به چهرهی سرخ از سرمای نفس، دست دراز کرد برای در آغوش کشیدنش.
نفس چندین بار واژهی سردمهرو همراه با بیرون فرستادن نفسهای منقطع بیان کرد و مسیح گفت:
_ اجازه بدین من و نفس تنها صحبت کنیم.
تنِ لرزونش چرخید و به دنبال گامهای مقتدرِ مسیح به راه افتاد. مسیح روونهی حیاط پشتی شد و مقابل دربی آهنین ایستاد. دربی که نفس تا به امروز فکر میکرد که متعلقه به خرت و پرتها و نقشِ انباررو ایفا میکنه.
وارد فضای پنجاه متریِ اتاقی شد که پر بود از عکس و مدالهای افتخار. کنجکاوی به تنش دما داد و مقابل یکی از تابلوها ایستاد. مسیح به علاوهی مردی که به احتمالِ زیاد همون برادرِ غیابی، یعنی الیاس بود!
دل کند از اون عکس و ژستهای مختلف مسیح در قالبِ چهار ضلعِ قاب عکسها پسندید. چشم آبیِ دیگهای که به احتمال نود درصد الیاس بود هم در چهار پنج مدل عکس همراهیش میکرد و اون برعکسِ مسیحی که با اخم پرستیژ برهم میزد، لبهای همیشه خندونشرو به رخ میکشید. مسیح مشغول بود با مخاطب پشت خطش و نفس با خیال راحت، کنجکاویهاشرو تخلیه کرد. کمدی که پر بود از شیشههای نوشیدنی و تابلویی که تمامش رو مدالهای افتخارِ متعلق به رشتههای متنوع ورزشی پر کرده بود. مسیح روی زانو نشست، شعلهی شومینهرو تشدید کرد و درحالیکه چشمهاش به خویِ اولویتدارِ نفس میخندید، اشاره کرد به بالشتکی که مقابلش قرار داشت.
در نهایت تماس قطع شد، نفس چشم از تابلوها گرفت و لب زد:
_ اتاقت خیلی قشنگه.
romangram.com | @romangram_com