#نقطه_ضعف_پارت_76
نگاه تیز مسیح، تغییر مکان داد به طرفِ ماهگل و نمیفهمیدن حالا اصلا وقت این حرفها نیست؟
_ شما سر پیازی یا ته پیاز؟ توام پاشو برو تو اتاقت. تا اطلاع ثانوی درس و دانشگاه و هر کوفت و زهر مار دیگهای تعطیله. الان اونقدری حوصله ندارم که بخوام صدایی بشنوم.
و بعد مجددا رو کرد به متین و افزود:
_متین برگرد اتاقت.
متین دهان باز کرد برای اعتراض و مریم خانم، نامشرو ملتمس خطاب کرد. برای فروکشیِ خشم، کتابشرو جایی نزدیک به پیچ پلهها پرتاب کرد و از اونها دو تا یکی بالا رفت. ماهگل هم که راهی تا گریه نداشت، طول سالن پذیراییرو با آخرین سرعت دوید و از محوطه دور شد.
حالا فقط ماهرخ بود، مریم و دو ضلعِ اصلیِ ماجرا، نفس و مسیح!
سرشرو میون دستهاش فشرد و رو به مادری که با دلخوری نگاهش میکرد معترض گفت:
_ بفرما اینم نتیجهی دلنگرانیهای من.
نفس جایی نزدیک به پنجره نشست. دلش برای مسیح به رحم رجوع کرده بود و شدیداً میسوخت. شاید هر کسی که پا میگذاشت به این ویلا و داستان بی سر و تهِ این خانوار، تو اون لحظه حقرو به متین میداد اما نفس به طور عجیبی که خودش هم دلیلشرو نمیدونست، طرفِ مسیح بود!
دقیقهها به تندترین حالت ممکن گذر کرد و نهایتاً ماهرخ بود که به حرف اومد:
romangram.com | @romangram_com