#نقطه_ضعف_پارت_71
_خودش گفت، ماهرخ.
مجدداً تکیه داد به صندلی و پلکهاشرو بست. لحظهای کاملاً ناگهانی و بی اختیار، تمامشرو از نظر گذروندم. موهاش خیلی زیاد بود. اونقدر که هر بینندهایرو برای دید زدنشون تحریک میکرد.
با همون پلکهای بسته صحبت کرد:
_ حالا چرا اونجوری حرف زدی؟
واقعاً چه معنی داشت، اون مدل حرف زدنِ من؟ رسماً آبروی خودمرو به حراج گذاشته بودم.
ادامه داد:
_ به من میآد که با دخترهای هر جایی بپرم؟
نه بهش نمیاومد. در واقع، به این بشر کنار دختری همگام بودن، اصلاً نمیاومد.
_ مدتهاست که ازم میخواد پارتنرمرو ببرم اونجا و دیگه پنجشنبههارو هم از قصر بیرون نیام. نمیدونم شاید بهم شک کرده.
خدایا چی میگفت؟ قصر دیگه کجا بود؟ پارتنر برای چی؟
romangram.com | @romangram_com