#نقطه_ضعف_پارت_70

چهره‌ی شبیه به علامت سوال و متعجبِ مسیح، تمرکزم‌رو بهم می‌ریخت و دقیقاً نمی‌دونستم که باید حواسم‌رو روی نگاه گشاد شده‌ی مسیح و یا صدای گیرای فرد پشت خط معطوف کنم.

_ معلومه که بدجوری براش مهمی چون سامیار متنفره از این‌که کسی سامی صداش بزنه.

لب گزیدم و با نگاه به چشم‌هایی که انگار می‌خندید، لحظه‌ای حس کردم که باید نقش دخترهای عوضی‌رو ایفا کنم، پس زدم به درِ ندونم کاری و گفتم:

_ شما تا حالا دیده بودین سامی پنج‌شنبه‌هاش‌رو به دختری اختصاص بده؟ پس ببینید من براش چه حکمی دارم.

آثار حیرت، لحظه به لحظه چهره‌ی فرد مقابلم‌رو دربرمی‌گرفت و سپهر که کاملاً کم آورده بود، سرسری خداحافظی کرد و تماس قطع شد.

تلفن‌رو پس دادم به دست‌های صاحبش و بی توجه به حالتِ چشم‌هاش، جمله‌ای که پس ذهنم رژه می‌رفت‌رو از دهان بیرون فرستادم.

_ سپهر همونیه که ماهرخ..

صاف نشست و آثار تعجب، جاش‌رو به خشم داد.

_تو از کجا میدونی؟

اجازه ندادم که گفته‌ام به شک‌هاش دامن بزنه و با دست اشاره کردم به جایی که احتمالاً باقیِ اعضا مستقر شده بودن‌.


romangram.com | @romangram_com