#نقطه_ضعف_پارت_61
_با من بودین؟
نگاهِ عاقل اندر سفیهشرو حوالهی جمع کرد و در آخر چرخش چشمهاش به اتمام رسید و قفل شد رویِ من.
_ اینجا کسی به جز تو هست که فرار کرده باشه؟
بیشعور! قصد کرده بود که خردم کنه. متین هم میدید که این مرد، جنبهی برخورد صحیحرو نداره.
خودمرو نباختم و گفتم:
_ دلم نمیخواد به سوالتون جواب بدم چون کاملاً شخصیه.
کارد میزدی خونش در نمیاومد. انگار که این لحن صحبت، توسطِ دخترفراریای چون من، شدیداً حرصیش میکرد. چپ چپی حوالهام کرد و رو گرفت و من عزممرو جزم کردم تا اینبار ادامه دهندهی بحث باشم.
_ اینبار اجازه بدید من یه سوال ازتون بپرسم آقای.. راستی شما آقایِ؟
لیوانِ نوشابه اشرو روی میز کوبید و من از رنگ و رویِ سفیدِ افرادِ حاضر خیلی خوب میفهمیدم که فراتر از حدم، پیش رفتم اما دوست داشتم این حالش رو.. فرمون که همیشه نباید تو دستهای اون چرخ میخورد!
افزودم:
romangram.com | @romangram_com