#نقطه_ضعف_پارت_56

سبهر فنجون بلور‌رو میون انگشت‌هاش اسیر کرد و به وسیله‌ی عسلی‌هاش از فرازِ لبه‌اش، آبی کم‌رنگ‌های گیراش‌رو از نظر گذروند. ماهرخ به وسیله‌ی تکون‌های بی مقصد، ضربانِ قلبی که بی امون می‌کوبید و قصدِ رسواییش‌رو داشت‌رو بنهون کرد و اما نگاهش‌‌رو از چشم‌هایی که عضو به عضوِ چهراه‌اش‌رو از نظر می‌گذروند نگرفت.

سبهر گستاخیش‌رو تحسین کرد و در حالی‌که هنوز هم با ابروهاش دلبری می‌کرد، لب زد:

_ کاملاً صحیح.

الیاس اشاره کرد به ظرفِ میوه‌ای که دست نخورده بود و بحث‌رو تغییر داد:

_ بخور تو که هیچی نخوردی. ماهرخ توام برو بالا به درست برس.

سبهر از میون میوه‌های اشرافی لیموشیرین‌رو انتخاب کرد و ماهرخ نالید:

_ داداش به خدا هیچی از حسابان نمی‌فهمم من.

الیاس مجددا خواستار برگشت به اتاقش شد و سبهر مداخله کرد:

_دقیقا کجای حسابان‌رو متوجه نمی‌شی؟

روی باهاش چرخید، لب بیرون داد و شونه بالا انداخت:


romangram.com | @romangram_com