#نقطه_ضعف_پارت_52

_داداش غلط کردیم به خدا آرایش نمی‌کنیم برو کنار.

دست دراز کرد و به آرومی تنِ خواهرش‌رو پس زد. اون‌قدر آروم که کوچک‌ترین درد و یا آسیبی به شونه‌ی نحیفِ مهم‌ترین جنسِ مونثِ زندگیش وارد نشه! در مقابل یقه‌ی منفورترین مذکر‌ِ جهان‌رو هم میون انگشت‌هاش اسیر کرد و شروع کرد خط و نشون کشیدن‌رو!

_ دیگه نبینم، نبینم بدون اجازه‌ی من بیرون برن از خونه، شنیدی یا نه؟

و بعد مخاطبِ صحبتش‌رو تعویض کرد در حالی‌که نگاهش هنوز هم به تخمِ چشم‌های الیاس بود.

_ شنیدین یا نه؟

الیاس، با دنیایی از تنفر یقه‌ی مچاله شده میون انگشت‌های برادرش‌رو آزاد کرد و غر زنان عقب کشید و مسیح رو کرد به ماهرخ، انگشتِ اشاره‌اش‌رو تهدیدوار تکون داد و از لنگه‌ی در گذشت. ماهگل نالید و ماهرخ شونه بالا انداخت. مسیح و الیاس، خیلی وقت بود که دوئل به راه انداخته بودن و متاسفانه هیچ کاری از دست‎‌های هیچ شخصی ساخته نبود.

ماهرخ به محضِ ورود به سالن اصلی و زیارتِ ظروفِ میوه‌خوری، لبخند کاشت روی لب‌هاش و ماهگل سوالِ ذهنیش‌رو برسید:

_ داداش مهمون داریم؟

الیاس سری به نشونه‌ی مثبت تکون داد و در حالی‌که تمام تلاشش‌رو برای بهتر جلوه دادنِ چیدمانِ میوه به کار می‌برد، روی مبل کوبید و گفت:

_ یکی از دوستام دعوته این‌جا. شما هم بیاین بشینین. متاسفانه نه متین هست و نه مامان، نمی‌خوام بی کس و کار جلوه کنم.


romangram.com | @romangram_com