#نقطه_ضعف_پارت_51
_ باز جنگه تو این خونه اه.
صدای فریاد برادرش مسیح، فرصت پاسخ از ماهگلرو سلب کرد.
_تو بیخود میکنی که سرخود برای اون دوتا تعیین تکلیف میکنی. تو کی هستی اصلا؟ هان؟
ماهگل نایلونهارو پرت کرد کنارِ تک ستونِ کنجِ راهروی ورودی، کمی نق زد و بعد گفت:
_تنتو چرب کن. الان بازخواست میشیم.
و دقیقا بعد از اتمام جملهاش، صدای قدمهای سختِ برادرش روی پارکتهای قهوهای سوخته به گوشش رسید و آرزو کرد که ای کاش، فقط پنج دقیقه دیرتر رسیده بود!
مسیح هوار کشان رسید به ورودی، چنگ انداخت به سویشرت نخودی رنگش و ماهرخ و ماهگلرو که دید، نگاه ریز کرد و آتیش از ناکجا آباد رسید تا خودشرو پرت کنه به جونش. اول چشمهای پر خط و خطوط و سایه کاری شدهی ماهرخ، بعد لبهای نارنجی رنگِ ماهگلرو نگاه کرد و رو کرد به طرف الیاسِ بلاتکلیف.
_تو اینارو اداره میکنی آره؟ این چه وضعشه؟ مثلِ دخترهای خیابونی.
الیاس باز هم خندید. خندهاش طوری داغ میکرد کلهی مسیحرو که با هر داد و فریاد و هر مشت کوبیدنی نمیتونست اندکی دماشرو پایین بفرسته. خندهاش درست همچون کوبیدنِ میلهای آهنین به فرقِ سرش، مغزشرو متلاشی میکرد.
خیز گرفت به طرفش و ماهگل وسط پرید.
romangram.com | @romangram_com