#نقطه_ضعف_پارت_49
متین از خنده به قهقهه افتاد و ماهگل همونطور که با مرحله ی جدید درگیر بود گفت:
_بخند متین خان. متین خانِ هیز..
متین دست بلند کرد و به وسیلهی انگشتهاش بینیِ ماهگلرو چسبید و ماهگلِ دیوونه، دل نکند از صفحهی موبایل.
ماهرخ فاصله ی کوتاهمونرو کوتاهتر کرد و گفت:
_ نفس بابتِ اونروز یه عذرخواهی بدهکارم بهت من .. اصلاً دلم نمیخواست که اونجوری دلت بشکنه اما شاید فهمیده باشی، زبونم مقابلِ مسیح زیادی کوتاهه. ببخش نتونستم دفاع کنم ازت.
سر بلند کردم. این دختر دنیایی از مهربونی بود برعکسِ برادرش! این دختر برای رفتارهای زشتِ اون عذر میخواست و چقدر بیشعور بود برادرش!
پس زدم افکارِ زشترو. متین خواسته بود که امروز فقط مثبت اندیشیرو تمرین کنم و من دلم میخواست نسبت به مردی که چندینبار دلمرو شکونده بود هم خوب فکر کنم.
پس مجدداً الکی خندیدم و گفتم:
_فکرشو نکن. تقصیر تو نبود.
ماهرخ تکیه داد به پشتیِ مبل، اول به چشمها و بعد لبهام نگاه کرد و لب زد:
romangram.com | @romangram_com