#نقطه_ضعف_پارت_45
حرف زد و با هر واژهاش دل شکوند .
_ مبادا نفس، مبادا خودترو در حد من و خانوادهام بدونی. مبادا سعی کنی گرم بگیری با هر کدوم از ما. حواست باشه که تو اینجا و کنار این آدمها تنها حکمِ یه غریبهرو داری.
ماهگل نالید: _ داداش.
و مسیح دست بلند کرد به نشونه ی سکوت و نیش زدنهاشرو ادامه داد:
_ مبادا دو کلام باهات حرف زدم گم کنی خودترو. آفرین، بهترین حرکتت اینه که خودترو گم و گور میکنی. من که هستم جلو چشمام نباش.
چشمهام پر شد از اشک و تمام حرص و نفرتمرو خالی کردم تو نگاهم. این مردی که مقابل من نشسته بود و سر تا پامرو مورد تحقیر قرار میداد، آدم نبود! گفتم " چشم " و بعد گاهمهای کوبندهامرو دور کردم از فضای خفه ی نشیمن.
رفتم به حیاط، نشستم کنار کاکتوسها، به تک تکشون سلام کردم، غریب بودنمرو به یاد آوردم و بعد زدم زیر گریه. چه اشکالی داشت اگر با خودم حرف میزدم؟ اگر گله میکردم از نفسِ احمق اینروزها؟ چه اشکالی داشت اگر دست بلند میکردم و سیلیِ جانانهای روی صورتم میخوابوندم؟
نزدیک تر شدم به کاکتوسها و زمزمه کردم ضعفهامرو.
_ صاحب این خونه، صاحب این عمارتِ پر دار و درخت، صاحب این مال و ثروت و این همه زیبایی آدم نیست کاکتوس جونام. قبول کنید که صاحبتون آدم نیست. قبول کنید که تو خونه ی یه دیو دارین زندگی میکنین. قبول کنین که چشمهای قشنگی داره اما حرفهاش خیلی زشته. من چیکارش کردم؟ چیکارش کردم هان؟ من چه هیزم تری فروختم به اون احمق که هی دل میشکونه و تحقیر میکنه؟ مگه من خواستم که بمونم تو این خونه؟ چرا هی غریبه بودنمرو میکوبه تو سرم؟ من چرا خوشحال نمیشم؟ کی قراره که این دنیا روی خوششرو به من نشون بده؟
_ نشون نمیده. اگه دنبالش بری، دنیا اصلا روی خوش نشون نمیده. بی تفاوت باش.
romangram.com | @romangram_com