#نقطه_ضعف_پارت_44

سالار با دیدنم ابرو بالا انداخت و سلام داد و من، تنها تونستم که وجودم‌رو به رگ‌بارِ فحش ببندم. ماهگل هم لبخند زنان به جمعِ سه نفره‌امون پیوست. مسیح با نگاهش داد زد که از وجودم خوش‌حال نیست و منی که زیر کوله‌بارِ نفرت نزدیک بود که جونم‌رو از دست بدم، روی پاهام ایستادم تا برم به اتاق و دررو هم بهم بکوبم.

قبل از رفتنم اما سالار گفت:

_کجا نفس؟ بشین.

مسیح محتویاتِ لیوانش‌رو لاجرعه سر کشید، کنار لبش‌رو با دستمال کآغذی پاک کرد و بعد خیره به سر تا پام با صدایی رسا گفت:

_ما شدیم جن و این خانم شده بسمه‌الله.

انگشت‌هام‌رو به کفیِ دم‌پایی‌ها چسبوندم، زل زدم به چشم‌هاش و دنبال جوابی دندون شکن گشتم اما، سرچ کردم و نبود. من در برابرِ این آدم لال می‌شدم! نفسی فوت کردم و گام اول‌رو برداشتم.

_ما خار داریم ، با متین خوب گرم گرفتن ایشون .

کم مونده بود که تو این موقعیت ، مسیحِ کابوس‌هام مزه‌پرونی‌هاش‌رو هم شروع کنه. گفتم:

_ توقع دارین با شما گرم بگیرم الان؟

کناره‌ی لب‌هاش بالا پرید و به خدا طوری نگاهم کرد که انگار بدبخت‌ترین دختری بودم که تا به حال به چشم دیده بود.


romangram.com | @romangram_com