#نقطه_ضعف_پارت_37

خندیدم و پتو رو تماماً از روی تنِ ماهرخ کنار کشیدم.

ماهگل نزدیک شد و در حالی‌که با مرحله صد و چهل و پنجِ فندق درگیر بود، خونه‌‌های خالی‌رو نشونم داد و بعد گفت:

_ زنبیل، زنجبیل، لنز، زین، جیب، زینب همه‌رو پیدا کردم نفس، یه سه حرفی، یه سه حرفی از صبح منو اوسگول کرده.

فکری کردم و بی توجه به ماهرخی که خودش‌رو به سرویس می‌رسوند گفتم:

_ یه دقیقه بشین فکر کنم.

آشغال‌های چیپس و پفکِ دیشب و حتی ظرف‌های میوه‌رو از روی زمین جمع کردم. تماشای فیلم به همراهِ خرت و پرت شده بود بزرگ‌ترین معضلِ هر شب ما. ماهگل هم‌چنان با انگشت شستش لمس می‌کرد صفحه‌رو و من فکر می‌کردم به این‌که اون کلمه ی سه حرفی چی می‌تونه باشه.

گفت:

_ ماهرخ باز رفت تو خودش. اه اعصابم بهم می‌ریزه وقتی زل می‌زنه به در و دیوار. متینِ بیشعورم که رفته دانشگاه، نیست بگم بیاد باهاش حرف بزنه. کاش مسیح بود الان.

چیپس و پفک‌های در بسته و باقی مونده‌رو هل دادم به سبد خوراکی و همون لحظه فهمیدم اون کلمه ی سه حرفی‌رو.

جیغ زدم :


romangram.com | @romangram_com