#نقطه_ضعف_پارت_19

_ آدم نبود من عاشق حیوونی مثل تو بشم؟ تو آخه چه چیز جذابی داری که من و عاشق کنه؟ من تورو می‌بینم بیشتر خوف برم می‌داره.

چهره‌اش لحظه ای به سختیِ سنگ شد. دندون‌هاش رو بهم فشرد و غرید:

_ نذار همین حالا معنیِ حیوون‌رو بهت نشون بدم. زود باش بگو برایِ چی دنبال من راه افتادی؟ دیگه داری اون روم‌رو که مطمئنم اصلا دوستش نداری بالا می‌آری. بهت خندیدم پررو شدی.

از همیشه آروم‌تر بود امروز که حرف می‌زد. روزِ اول با حالا اصلاً قابل قیاس نبود. انگار که حالا حرف‌هام کمی تو اتاق باورهاش جا خوش کرده بود. از همین حرف‌هاش هم بود که جرات گرفته و حالا مثل موش گوشه ی اتاق‌رو برای کز کردن انتخاب نکرده بودم.

_ الان روی خوبته؟ اگه روی دیگه‌ات بالا بیاد حتما می‌خوای بلند گو قورت بدی، لطفاً آروم تر حرف بزن چون کر شدم.

طوری به دیوار کوبیده شدم که صدای خرد شدنِ مهره هام‌رو شنیدم. چشم‌هام رو از درد بستم و زیر لب خدا لعنتت کنه‌رو حواله اش کردم، درد میون تمومیِ عضلات کمرم پیچید، پلک گشودم و نگاهش در یک سانتی نگاهم، کاملاً غافل‌گیرم کرد.

_ به خدای احد و واحد قسم همین‌جا یه بلایی سرت می‌آرم حرف بزن.

از خدا حرف می‌زد؟ این آدم با اسلحه این طرف و اون طرف می‌رفت، دختر می‌دزدید، با گلوله تهدید می‌کرد و به نام خدا قسم می‌خورد؟ واقعا خنده دار بود.

جمله هایی که تو ذهنم در حال گردش بود‌رو جمع آوری کردم و جمله ای سوالی و کوتاه‌رو ساختم.

_ تو خدا رو هم می‌شناسی؟


romangram.com | @romangram_com