#نقطه_ضعف_پارت_16

سر بلند کرد و مقابل چشم‌های کنجکاوِ خانواده‌اش برای اولین‌بار از سالار مشورت خواست.

_ چیکار کنم؟

سالار خندید و سعی کرد با لبخندش مسیح‌رو هم از حال بدش دور کنه و در نهایت گفت:

_ اجازه بده من باهاش حرف بزنم. به نظرم دختره اونقدرهام خطرناک نیست. تو که تحقیق کردی، طرف واقعا از خونه‌اشون فرار کرده.

مریم به تایید گفته‌های سالار سر تکون داد و مسیح گفت:

_ خب فراری باشه. دیگه بدتر. اونا فقط دنبال بی سر و صاحب‌ها می‌گردن.

سالار سرش‌رو به نشونه ی نفی تکون داد.

_ بابای دختره یکی از سرشناسای شهرشونه.

سر پا ایستاد و کمی قدم زد. دور خودش چرخید و نگاه داد به پله‌های شیب‌داری که به طبقه ی دوم منتهی می‌شد.

_ برو باهاش حرف بزن سالار. از زیر زبونش حرف بکش.


romangram.com | @romangram_com