#نقطه_ضعف_پارت_142
این سوالرو حدوداً بیست دقیقه پس از حرکتمون پرسید. بیست دقیقه تنهام گذاشت با فکر و خیال و معادلههای چندمجهولی و نهایتاً سوالی که داشت دیونهاش میکردرو پرسید.
پسِ ذهنم، هنوز سپهر بود و سپهر.
_ راجع به ماهرخ میگفت.
انگشتهاش دورِ فرمون مشت شد و زیرِ لب چیزی شبیه به "عوضی" رو زمزمه کرد.
به پاسخ سوالش که رسید و کنجکاویهاش که تخلیه شد، تا رسیدن به مقصد که رستورانِ دنجی با فضایی متفاوت از رستورانهای تهران بود حرفی نزد.
اشاره کرد به تختی که همون نزدیکیها بود و بدون نظرخواهی، دیزی سفارش داد. با اینکه دیزی خور نبودم اما ذهنم اون قدری درهم و برهم داشت که ترجیح دادم در سکوت به حرکاتش خیره بشم.
کتونیهاشرو از پا کند، مقابلم نشست و با نگاهش، دلیل حواسپرتیهامرو جویا شد.
پرسیدم:
_مسیح سپهر از خانوادهات کینهای به دل داره؟ یا بهتره بگم کینهای به دل داشته؟
چشم ریز کرد و کنجکاوی به حال اون هم انتقال پیدا یافت.
romangram.com | @romangram_com