#نقطه_ضعف_پارت_141

_ بازیم داد.

بازیش داده بود؟ اونطور که من شنیدم، سپهر بود که ماهرخ‌رو پرت کرد کنار جاده و نامردی‌رو در حقش تموم کرده بود.

هزار گونه سوالِ مختلف هجوم آورد و لب زدم:

_ بازیت داد؟ چطوری؟

دستی تو موهاش کشید و انگار شیطنت اون عسلی‌ها فرار کرده بود و جاش‌رو به غم داد.

_ احساس من‌رو گذاشت زیر پاهاش و لهش کرد. اون ریشه‌ی کینه‌ام‌رو با دست‌های خووش مستحکم کرد.

دهان باز کردم که از کینه‌اش بپرسم که صدای مسیح هر دومون‌رو از اون جوِ خاص بیرون کشید و تمام پازل‌های چیده شده‌رو تخریب کرد، طوری که از نو ساختنش، محال به نظر می‌رسید.

_ بریم نفس؟

با دنیایی از سوال چشم از نگاهِ به غم نشسته‌ی سپهر گرفتم، اون با فشردن پلک‌هاش به روی هم بدرقه‌ام کرد و من همراه با مسیح قصر‌رو ترک کردم.

_ چی می‌گفتید بهم؟


romangram.com | @romangram_com