#نقطه_ضعف_پارت_138
_ الو سالار.. کجایی؟ فردا قراره دختر هارو بفرستن من هنوز هیچ کاری نکردم... دِلامصب این بهترین فرصته که یه مدرک از سپهر گیر بیاریم تا کی باید شاهد نابود شدن جوونهای مردم باشیم و هیچی نگیم؟ من نمیدونم خودترو آماده کن برای فردا.. منم نفسرو میفرستم خونهی تو.. نمیخوام فردا اینجا باشه.
زیپِ پالتومرو آهسته بالا کشیدم و حواسمرو جمع کردم به مکالمهاش. همین که تلفنشرو قطع کرد گفتم:
_تو نمیخوای جلوشونرو بگیری؟
دستشرو بالا آورد، انگشتشرو مقابل بینیش قرار داد و با لحنِ کلافهای گفت:
_ هیس... هیس تو دیگه هیچی نگو اعصابم به اندازهی کافی خرد هست.
دهان باز کردم حرفی بزنم که بدتر از قبل و بی توجه به موقعیتی که در اون قرار داشتیم با تن صدای بلندتری ادامه داد:
_ تو دخالت نکن.
چونهام لرزید. نه کنارم بود، نه همصحبتم میشد و نه در مقابلم، ذرهای ملایمت به خرج میداد.
کلاه پالتوم که خیلی هم بزرگ بودرو روی سرم قرار دادم و به سمتِ خروجی حرکت کردم. این مرد، رفیق نمیشد. برای من یکی حداقل نمیشد!
_ برگرد شالترو بپوش اعصاب من و بهم نریز.
romangram.com | @romangram_com