#نقطه_ضعف_پارت_133

_ دیگه کم کم داشتم ازت ناامید می‌شدم نفس خوب شد حرف زدی، وگرنه فکر می‌کردم اونی که پشت خط بود، تو نبودی.

به بازوی مسیح چسبیدم، از هم‌صحبتی با سیاوش نه اما از سپهر ناراضی نبودم و درحالی‌که لبخندِ دلبرانه‌ای‌رو روی لب‌هام می‌نشوندم گفتم:

_ داشتم به این فکر می‌کردم که عشقم‌رو ببرم وسط و امشب‌رو ازتون بگیرمش.

سپهر پاسخ لبخندم‌رو با لبخند داد و سیاوش هم لیوانِ پایه بلندش‌‌رو میون انگشت‌هاش تکون داد و محتوای درونش‌رو دید زد.

_ چرا که نه. چی از این بهتر؟ البته سامیاری که من می‌شناسم به جز چزوندن این و اون کار دیگه‌ای بلد نیست. بیا این و بخور گرم شی خودم باهات می‌رقصم.

لرز بدی به اندامم نشست. حالا فهمیدم منظور مسیح از خطرناک چیه اما، خودم‌رو زدم به در بیخیالی، نگاهی به چهره‌ی بی تفاوتِ مسیح انداختم و درحالی‌که به وسیله‌ی چهار انگشت گونه‌اش‌رو نوازش می‌کردم گفتم:

_ آره عشقم؟ تو باهام نمی‌رقصی؟

محتویات لیوان‌رو لاجرعه سر کشید، مجدداً از مایعی پرش کرد، سپس به طورِ ناگهانی بازوم‌رو چسبید تنم‌رو به طرفِ پیست رقص هدایت کرد. یکی از کارکنان‌رو صدا زد، چیزی‌رو بهش دستور داد و لیوانِ دوم‌رو هم خالی کرد از محتویات.

من بلاتکلیف ایستاده بودم وسطِ پیست و به خدا که تمام اون حرف‌ها بازی بود. من با مسیح، تو پیست رقص و میون این همه جمعیت چی می‌خواستم؟ به خدا که همین لحظه، هنرِ رقصیدن برای همیشه از یادم رفت. چندی بعد موزیک وحشتناکِ خارجی قطع، صدای ملایم و محشرِ خواننده‌ای فارسی زبان پخش شد و تنم‌رو بی‌اختیار وادار کرد به تکون خوردن.

" تو چشم‌های تو یه جادویِ خاصی هست.. تو نگاهِ تو انگار یه احساسی هست.. غم دنیارو فراموش می‌کنم وقتی به تو نگاه می‌کنم.."


romangram.com | @romangram_com